سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاس و آفتابگردونش
 
آخرین مطالب
لینک دوستان
[ چهارشنبه 92/3/22 ] [ 10:36 صبح ] [ آفتابگردون ] [ نظرات () ]

1- 

سال تحصیلی برای من و شاگردان اولین سال تدریس حرفه ایم تمام شد. البته چندان هم حرفه ای نبودم شاید! چشمکپوزخند

5-6 تا 20 و دونفر هم افتاده داشتم که هیچ مدله نمیشد پاسشون کرد!

و جالب ترین نمره هم مال کسی بود که از ابتدای سال مدام تک میگرفت اما خدا رو هزاران مرتبه شکر با جذابیت هایی که از کلاس و درس دیده بود (به گفته خودش) نمره هاش خیلی پیشرفت کردن و نهایتا 3-4 اش شد 19/75 !!! (جا نداشت بهش 20 بدم!)

خداروشکر که تمام شد و بار مسئولیت از دوشم رفت... حالا درک میکنم که برای یه معلم یا استاد چقدرررررررررررر میتونه باعث خوشحالی باشه که شاگردانش به موفقیت برسن و روزی کسی بشن برای خودشون... "کسی شدن" هم اصلا به معنای دکتر و مهندس شدن نیست!! امیدوارم پیش از هر چیز انسانهایی باشن که در هر جایگاه و حرفه ای با مسئولیت پذیری و وجدان عمل کنن...

 

2-

یکی از وبلاگهای دوستان بعد از مدت ها آپ شد، پستی که ای کاش هیچ وقت نوشته نمیشد... اتمام یک زندگی مشترک 11 ساله که با عشق هم شروع شده بود... با "باران کوچولویی" که حالا دیگه فرزند طلاقه...

خیلی دلم سوخت...

پست هاشونو از چند سال پیش مرور کردم که ببینم چی شد که به اینجا رسیدن... چند تا نکته بدجوری برام هایلایت شد:

اولا اینکه خیلی از جدایی ها نم نم اتفاق میوفته و باید مواظب لحظه لحظه های زندگیمون باشیم که عملکردهای هر لحظه مون، دقایق و ساعت ها و روزها و سالهامون رو میسازن...

دوم اینکه هیچ وقت هیچ چیز رو به زور از خدا نخوایم (چیزی که خودمم بهش رسیدم متاسفانه...) چرا که ما هیچ وقت نمیتونیم از آینده و جوانب خیلی چیزها سر در بیاریم... این دو کبوتر عاشق سابق هم بچه دار نمیشدن و "باران" حاصل IVF بود... نمیدونم شاید اگر خودم هم باشم چنین کاری رو انجام بدم و مسلما خیلی هم دعا میکنم که خدا بهم یه دسته گل و حس زیبای مادری رو بده اما... یه جورایی خوندن پست های سابقشون بهم میگفت: "اصرار نکنید! بچه ای نباید وارد زندگی شما بشه"

سوم اینکه خیلی چیزها رو نمیشه با زور به یک زندگی آورد، چیزهایی مثل اعتماد رو... اعتماد و عشق اینطوری نیستن که به طرف مقابلمون مدام بگیم بهم اعتماد کن و دوستم داشته باش و... همین که عملکردها درست باشه، همین که دروغ و خیانت و بدقولی نباشه، اعتماد و عشق مهمون خونه هامون میشن اما وای به روزی که اینها وارد شن و ما باز هم به عشق و اعتماد اصرار کنیم که: "بفرمائید تو! دم در بده!!"

 

 

به نظر شما چه چیزهایی واقعا ارزششو داره که یک آدم که روزی با کلی امید و آرزو وارد زندگی مشترکی شده، علایق و عشق و شور زندگی و احیانا فرزند و... رو رها کنه و دوباره مجرد بشه؟


به نظرتون تفاوت های سلیقه ای و اعتقادی و شخصیتی و اون دسته از اهداف شخصی غیر مشترک (که البته کم و بیش در هر خونه ای هست) چقدر موثرن و از چه حدی بیشترش این ارزش رو داره که دو تا آدم بعد از سالها وابستگی، برای همیشه از هم جدا شن؟


[ سه شنبه 92/3/14 ] [ 3:45 عصر ] [ آفتابگردون ] [ نظرات () ]

متوسط روزی 40 - 50 تا بازدید دارم و نزدیک 40000 بازدید در کل.

میشه دوستان عزیز لطف کنن و خودشون دستهاشونو ببرن بالا بگن کیا هستن؟! جدا برام جای سواله چرا اینهمه خاموش؟!!


[ چهارشنبه 92/3/8 ] [ 1:39 صبح ] [ آفتابگردون ] [ نظرات () ]

یک سال از تقویم سپری شد در حالیکه بیشترش را دیگر همخانه ی همراهان مهربان کودکی هایم نبودم...

یک سال بعد چه خواهد شد؟!


[ سه شنبه 92/3/7 ] [ 11:10 صبح ] [ آفتابگردون ] [ نظرات () ]

 

چند روز پیش این عکس رو اتفاقی دیدم...

خنده آیت الله بهجت (ره) در قبر

 

کلا آدمی هستم که همیشه دنبال امید و زندگی و انرژی + و ... میرم. اما این بار...

من دهه شصتی که با کامپیوتر و تمام حواشی ش بزرگ شدم و نوجوانی و جوانی کردم،دیدم بد نیست کمی به جای سرچ عکس های بازیگران و مدلها و +18 ها و دانلود فیلم ها و کلیپ های طنز و نقد و سوتی و اونجوری و ... و به جای غیبت ها و زیر آبی رفتن ها و خلوت هامون با فیلترشکن و سرچ گوگل و شبکه های اجتماعی و ... که خدا میدونه برای هرکدوممون چطوری میگذره، کمی هم بدون توجه به نفسمون با دلایل خلقتمون و با خالقمون خلوت کنیم... یکمی هم به مرگی فکر کنیم که همیشه مال همسایه بوده...

 

آخرش که خودمم و جسم بی جانم در قبر و تمام زیبایی ها و جوانی کردن ها و غرورها و خدا رو فراموش کردن ها و ...

خیلی فکرم درگیر این عکس شده که چی میشه یه آدم بعد از مرگ با لبخند و آرامش بره... که اطرافیان به جای رعب و وحشت قبر، نسیم آرامش رو از جسد بی جانش حس کنن...

خوش به حال این مرد بزرگ... زنده که بود دورادور میشناختمش... از بچگی همیشه میترسیدم برم پیششون چون میدونستم میتونن واقعیت وجود هر فردی رو ببینن...

 

خدا میدونه چند روز دیگه م فکرم مشغول خواهد ماند و بعدش روز از نو...

 

 

 


[ چهارشنبه 92/3/1 ] [ 2:45 عصر ] [ آفتابگردون ] [ نظرات () ]
          

.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

وقتی تو نیستی بلاتکلیفم مثل گل آفتابگردون در روزهای ابری...اللهم عجل لولیک الفرج...
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 20
بازدید دیروز: 10
کل بازدیدها: 185529