یاس و آفتابگردونش | ||
نمیدانم چه کسی گفت "فراموشی بزرگترین نعمتِ خداست" به نظرِ من اصلاً چیزی به نام فراموشی وجود ندارد آدمها فراموش نمیکنند آدمها عادت میکنند شاید بهتر است بگوببم عادت بزرگترین نعمتِ خداست... بعد از رویش نیلوفر هیچکس مرداب را فراموش نمیکند نیلوفر است که باعث میشود مُرداب تبدیل شود به منظرهای زیبا! وگرنه مرداب مرداب است....
بعد از مدت ها،این چند جمله بهترین چیزی بود که بهش برخوردم بهترین کلامی که به حس و حالم نزدیک بود یادگاری که میتونم از این روزها برای آینده ی پسرکم به یادگار بگذارم...
پسرم! بعد از سالها، انتهایی که میتونم برای فصلی از داستان زندگیت ثبت کنم، در این زمان و این مکان، فصلی که تو در آن حضور نداشتی، فصلی که برایت نه درکی داشته و نه خاطره ای، معنای عمیق پشت همین چند جمله است -------------------------------------------------------- پ.ن: خداوند رو شاکرم که شاهد رشد فرزندم هستم.این آخرین پست از فصلی 10 ساله از بهترین سالهای جوانی من بود. اتفاقاتی که از سال 1383 خورشیدی کلید خورد و تا امروز که نیمه های سال 1393 شمسی ست ادامه داشته است. فصلی از تجرد تا تاهلم و از عاشقی تا مادر شدنم.نوشته هایی که شاید خودم هم دیگر برای خواندنشان وقتی صرف نکنم اما آثار و خاطراتش بدون شک برایم خواهد ماند تا همیشه... و در این میان به وضوح حس میکنم فصلی از پختگی را! هرچند همین تجربه ی متفاوت 10 ساله من را به این باور رسانده که در مسیر پر پیچ و خم پیش رویم، زندگی درسهای بسیار بیشتری برایم خواهد داشت و فصل های دیگر پختگی بی صبرانه در انتظارم هستند...این پست آخرین دلنوشته ها از بقایای دختری با نام مجازی آفتابگردون بود. ادامه یافتن یا تمام شدنش وابسته به شرایط و زمان خواهد بود؛ اما آنچه مسلم است پایان یافتن روایت زندگانی "یاس و آفتابگردونش" است.و زین پس شاید در حد روایاتی با فواصل بسیار طولانی از عواقب و نتایج این داستان زندگی باشد...چیزی شبیه به جملات پایانی یک رمان که دور نمایی چند ساله و چندین ساله از یک داستان است...
----------------------------------------------------- خدانگهدار-و مثل همیشه التماس دعای خیر [ دوشنبه 93/5/27 ] [ 2:11 صبح ] [ آفتابگردون ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |