یاس و آفتابگردونش | ||
چند روز پیش این عکس رو اتفاقی دیدم...
کلا آدمی هستم که همیشه دنبال امید و زندگی و انرژی + و ... میرم. اما این بار... من دهه شصتی که با کامپیوتر و تمام حواشی ش بزرگ شدم و نوجوانی و جوانی کردم،دیدم بد نیست کمی به جای سرچ عکس های بازیگران و مدلها و +18 ها و دانلود فیلم ها و کلیپ های طنز و نقد و سوتی و اونجوری و ... و به جای غیبت ها و زیر آبی رفتن ها و خلوت هامون با فیلترشکن و سرچ گوگل و شبکه های اجتماعی و ... که خدا میدونه برای هرکدوممون چطوری میگذره، کمی هم بدون توجه به نفسمون با دلایل خلقتمون و با خالقمون خلوت کنیم... یکمی هم به مرگی فکر کنیم که همیشه مال همسایه بوده...
آخرش که خودمم و جسم بی جانم در قبر و تمام زیبایی ها و جوانی کردن ها و غرورها و خدا رو فراموش کردن ها و ... خیلی فکرم درگیر این عکس شده که چی میشه یه آدم بعد از مرگ با لبخند و آرامش بره... که اطرافیان به جای رعب و وحشت قبر، نسیم آرامش رو از جسد بی جانش حس کنن... خوش به حال این مرد بزرگ... زنده که بود دورادور میشناختمش... از بچگی همیشه میترسیدم برم پیششون چون میدونستم میتونن واقعیت وجود هر فردی رو ببینن...
خدا میدونه چند روز دیگه م فکرم مشغول خواهد ماند و بعدش روز از نو...
[ چهارشنبه 92/3/1 ] [ 2:45 عصر ] [ آفتابگردون ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |