یاس و آفتابگردونش | ||
پلان اول، بیمارستان،چند روز پیش... رفته بودم به قصد ملاقات و نگهداری از دوستی که بزرگترین لطف هایی رو که کسی میتونه در حق دوستش انجام بده همیشه در حقم انجام داده بود و حالا با یک سکته ی مغزی درگیر بیمارستان شده بود. خانم هایی که همراه بیماران دیگه بودند دور تخت این دوست مهربان من جمع شده بودند و هرکدام جمله ای و خاطره ای میگفت. یکدفعه به خودم اومدم و دیدم که چقدر "امید" در حرف هاشون موج میزنه!! نا خودآگاه همین جمله رو با صدای بلند تو جمع گفتم و ادامه دادم: هر چند من فکر میکردم که توی بیمارستان همه کسل و افسرده اند اما حالا دارم میبینم این انسانهای جامعه و خارج از بیمارستان هستند که واقعا نا امیدن!! یه خانوم مسن تری از جمع جواب داد: آخه اینجا همه به خدا نزدیکترن دخترم... ***امید هنوز نمرده...***
پلان دوم، یک اسمس، چند روز پیش موقع تمدید قرارداد اجاره خونه... مدتی بود که با نزدیک شدن تاریخ اتمام قراردادمون ناخودآگاه کمی نگران بالارفتن زیاد اجاره خونه یا پول پیشش بودم و احتمال اسباب کشی اونم در اوج گرفتاریهای کاری و درسی و... یکی از دوستان بسیار بسیار خوبم که این روزها بیشتر باهم در تماس هستیم پا به پای من نگران و پیگیر ماجرا بود تا اینکه قرارداد خدا رو شکر دویاره تمدید شد و اسباب کشی منتفی در همین حین دوستم اسمس داد: من دو میلیون تومن پول نقد با کمی ارز دارم که بهت بدم تا بگذاری روی پول پیش خونه ت و هر وقت داشتی بهم برگردونیش... ***انسانیت هنوز زنده ست...*** [ چهارشنبه 92/2/4 ] [ 5:44 عصر ] [ آفتابگردون ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |