سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاس و آفتابگردونش
 
آخرین مطالب
لینک دوستان

چرا دروغ! تا مدت ها معنای دقیق این واژه رو بلد نبودم. فقط در مقابل کسانی که لا به لای صحبت هاشون از این کلمه استفاده میکردن، گه گاه سری تکون میدادم و بس! تا اینکه کم کم معنایی از این واژه در ذهنم شکل گرفت...

کم کم فهمیدم گویا نوستالژی معنایی شبیه به تعلقات خاطر آدم ها نسبت به گذشته هاشون داره. و نوستالژیک آدمیه که خیلی درگیر نوستالژی ها میشه!

حالا بماند که هنوز هم در تعاریف صحیح این دو واژه موندم و کم و بیش ذهنم درگیرشونه! اما خب برام بدیهیه که عمق معنی شو فهمیدم و... تجربه ش کردم!

نمیدونم چرا یه دفعه ای دلم خواست چند خطی از عمق تفکراتم در این مورد تو وبلاگم بنویسم. (خب البته یکی از کاربردهای تعریف شده ی وبلاگ شخصی هم همین دلنوشته ها و خرده عقاید ته ذهن آدمهاست، مگه نه؟!)

 

شما آدم نوستالژیکی هستید؟

تا حالا فکر میکردم همه ی آدم ها نوستالژیک هستن و این حس صرفا در مورد دوران بچگی هاشونه یا سنین خیلی پائین و...

یکی دو روز پیش متن یه مصاحبه رو خوندم که یکی از آدم های معروف در مورد خودش گفته بود آدم نوستالژیکی نیست. تا حالا به این فکر نکرده بودم که کسی میتونه نوستالژیک نباشه! به اینکه اصلا نوستالژیک بودن با احساسات نوستالژیک داشتن میتونه خیلی هم متفاوت باشه!

یه جورایی به این نتیجه رسیدم که این تفاوت تو مایه های فرق آدم سرخوشی بودن با خوشحال بودن، یا افسرده بودن با حس خستگی و غم داشتن، یا دلقک بودن! با جوک تعریف کردن و... است. ما معمولا به کسی میگیم افسرده که کل وجودش غم و درد و بی حالی و بی هدفی و... هست و بنابر شدتش میتونه نوعی بیماری باشه، اما حس غم و خستگی و بی حالی رو در دوز پائین هر آدم سالمی ممکنه تجربه ش کنه اما اسمش افسردگی نیست. امیدوارم تونسته باشم تحلیل ذهنیم رو درست جمله بندی کنم.

حالا در مورد نوستالژی هم به همین صورته و هر آدمی درجاتی از خاطرات و اشیاء نوستالژیک رو به صورت طبیعی داره که البته اغلب از به یاد آوردن اونها "یادش به خیر"ی میگه یا لبخندی روی لباش نقش میبنده یا اینکه نهایتا چشماش به اندازه دو ثانیه خیس خاطرات میشه و بعد از مدت کوتاهی برمیگرده به روند عادی زندگیش... و این خیلی هم خوب و جذابه! نمونه ی خیلی جالبش که این روزها خیلی صحبتش هست و شما هم حتما در موردش خوندید و شنیدید، خاطرات و نوستالژی های بچه های دهه شصتی هستش! یه کتاب خیلی جالب هم به تازگی روانه بازار شده به اسم "شما یادتون نمیاد..." که به نظرم نویسنده ش خیلی آدم خلاقی بوده و کار جالبی کرده، چون خودم یه دهه شصتی تمام عیارم!!

اما گاهی این حس دلپذیر اونقدر پررنگ میشه که شاید دیگه نشه عنوان دلپذیر رو براش به کار برد!

شاید بهتر باشه عنوان های نوستالژی مثبت و منفی رو برای تعریفم به کار ببرم برای اینکه سوء تفاهمی پیش نیاد.

حتما آدم هایی رو دیدید که با کوچکترین تلنگری غرق در خاطراتشون میشن و مدتها طول میکشه که از اون حال و هوا بیان بیرون و اغلب این درگیر شدن با خاطرات برای این مدل آدم ها دردناک و همراه با یادآوری ناملایمات و سختیهایی هست که کشیدن. معمولا پدربزرگها و مادربزرگها بیشتر درگیر این مدل نوستالژی میشن -و تا حدودی هم حق دارن- چرا که اغلب عزیزترینهاشون رو در طی زمان از دست دادن و این آزاردهنده ترین قسمته براشون. اما این روزها این حس رو در آدم های خیلی جوان هم میشه به وفور دید! و این به نظر من یه مقدار میتونه غیر طبیعی باشه.

این مدل احساسات نوستالژیک ظاهرا خیلی زیبا هستن اما خطر بزرگی که این آدم ها و اطرافیانشون رو تهدید میکنه اینه که این مدل آدم ها، مردمان گذشته هستن و هرچند که به ظاهر در حال زندگی میکنن اما خیییییییییلی چیزها رو از دست میدن... گاها به دلیل اینکه در گذشته سیر میکنن و گاهی هم به این دلیل که برای پوشوندن دغدغه های گذشته ممکنه دست به کارهایی بزنن که عاقبتش چیزی جز از دست دادن حال و آینده نباشه...

یکمی که دقت کردم دیدم اغلب این آدم ها حدالقل یه مساله ی حل نشده در گذشته شون دارن که هر چند به زبون نیارن یا کتمانش کنن اما براشون آزار دهنده و مجهوله. معادله ای که در ذهنشون بی جواب مونده یا نتونستن جواب قانع کننده ای براش پیدا کنن، و این گره ی ذهنی باعث شده این آدم ها در برهه ی خاصی که این اتفاق مجهول براشون رخ داده باقی بمونن و به نوعی در زمان متوقف بشن... مثلا در 30 سالگی، وقتی از همسرشون به یک دلیل پیش بینی نشده که نتونستن جواب درستی براش پیدا کنن جدا شدن، یا مثلا وقتی که در 25 سالگی کاملا بی دلیل و پیش بینی نشده و نا عادلانه نتونستن به تحصیلات تکمیلی یا شغلی که شایستگیشو داشتن برسن و ناحقی بزرگی در حقشون شده، یا مثلا وقتی که در 20 سالگی معشوقشون رو بدون دلیل موجه -حدالقل دلیلی که اون آدم ها رو از نظر احساسی راضی کنه- از دست دادن و بهش نرسیدن و یا مثلا اتفاقی در کودکی که هنوز نتونستن باهاش کنار بیان...

یادمه میون اقوام پسری بود که در سن 20-21 سالگی عاشق دختری شده بود و باهاش عقد کرده بود، بعد از مدتی به دلیلی که نمیدونم چی بود قضیه بهم میخوره و این پسر تا چند سال به جای زندگی در حال داشت در 20 سالگیش زندگی میکرد، با هر موسیقی ملایمی اشک میریخت و ازدواج نکرده بود و کلا تارک خیلی از زیبایی های دنیا شده بود. اون زمان من سنم خیلی کمتر از حالا بود اما یه روز برگشتم بهش گفتم چرا نمیخوای این قضیه رو برای خودت حل کنی و به زمان حال بیای؟! ایشون فکر میکرد اون دختر هنوز دوستش داره و در کل فایل قضیه رو در ذهن خودش نبسته بود، اما خدا رو شکر بلاخره به خودش اومد و به جای ضعیف موندن و ناتوانی در برابر کنار اومدن با قضیه، با کمک اطرافیان و خانواده و تکنیک های روانشناسانه تونست با قضیه کنار بیاد و الان هم چند سالی از زندگی مشترکش میگذره و یه بچه ی دست گل هم داره و چند وقت پیش پیغام فرستاده بود که از آفتابگردون ممنونم که منو از گذشته به حال آورد!!!

حالا صرف غمگین شدن و اشک ریختن و غرق شدن در خاطرات شاید فقط به خود فرد مربوط بشه اما متاسفانه ممکنه به جایی برسه که فرد با یک عقده ناگشوده طرف باشه و بخواد تلافی سختی هاشو-مستقیم یا غیر مستقیم- سر دیگران در بیاره یا به نوعی این عقده ها رو باز کنه که به دیگران آسیب برسونه -هرچند اون دیگران خانواده درجه یک خودش باشن- مثلا بخواد به خاطر شکست عشقیش حال جنس مخالف رو کلا بگیره! یا مثلا عقده ی تحصیلات و شغلشو به جای اینکه با تلاش و برنامه ریزی تسکین بده با مال مردم رو خوردن و با هر قیمتی به اهداف رسیدن باز کنه...

مردی رو میشناسم که چند سالیه افتاده گوشه ی خونه و همه ی خرج زندگی با همسرشه و این آقا از صبح تا شب داره از رشادت ها! و موفقیت ها و تجربیات و توانمندیهاش میگه!!! جالبه که در میون صحبت هاش و اعمالش شنیدم و دیدم که حاضره خیلی کارها رو انجام بده و ریز و درشت حق و نا حق کنه تا به خواسته ش برسه (این مدل آدم ها شاید به تور شما هم خورده باشن!) که پر واضحه چطور درگیر گذشته هاشون هستن و این درگیری ذهنی براشون یه گذشته ی رویایی ساخته! که بیمارگونه بهش وابسته هستن... اینها اغلب شکست های بزرگی در برهه ای از زندگیشون داشتن که هنوز براشون هضم نشده...

خب البته آدم نمیتونه خاطراتش رو DELETE کنه! خوبهاش که نیاز به پاک شدن ندارن، اما میشه به بد هاش بی توجه بود و زندگی کرد... اخیرا عجیب به این نتیجه رسیدم که موفق ترین آدم های دنیا در مکان ها و زمان های مختلف اونهایی هستن که از کنار خاطرات بد زندگیشون با توانمندی گذشتن... و از دردهاشون پلی برای کامل شدن شخصیتشون، علمشون, ایمانشون و... ساختن. بلاخره هر آدمی خاطرات بد و اتفاقات ناخوشایند تو زندگیش داره و محاله کسی رو پیدا کنید که همیشه خوش و خرم بوده باشه، مگه نه؟ حتی کسی که آدم فکر میکنه چقدر پولداره یا چقدر زیباست یا... اما ته دلش محاله غم نباشه...

به این نتیجه رسیدم که تفاوت بین آدم ها در دیدگاهیه که نسبت به اتفاقات بد زندگیشون دارن... جلوی چشمهام دارم میبینم این روزها آدمی رو که مادرش رو در بچگی از دست داده و چقدر خوب مدیریت کرده این غم رو و الان چقدر موفقه، و دارم میبینم آدم های افسرده و بی هدفی رو که همین درد رو داشتن. دارم میبینم آدمی رو که بدترین خاطراتش در کودکی و نوجوانیش رقم خورده اما حالا از برترین اساتیده و یک آدم سالم و دوست داشتنی، از طرفی میبینم انسان های هرزه ای رو که درد مشترکی داشتند از اونها توجیهی برای شکست ها و اشتباهات بعدی خودشون ساختن....

چقدر طولانی شد! این نظر شخصیم بود، نمیدونم نظر شما چیه... موافقید یا مخالف؟ البته اگر فرصت کرده باشید مطلب رو کامل بخونید!

 

پ.ن1: اینجانب یک عدد نوستالژیک + هستم! پوزخند

پ.ن2: واقعا بعضی از دردها خیلی عظیم هستن... از جمله از دست دادن فرزند... شاید جزو معدود فرودهایی باشه که نشه با این پست تحلیلش کرد، هر چند انسانهای بسیار بزرگی هم بودند که از چنین دردی هم کمال پیدا کردند و کم نیاوردن... این دیگه مفهومی فراتر از نوستالژی و توقف در زمان داره...

 بد نیست همین جا یه التماس دعا هم بهتون بگم برای یکی از اقوام که بعد از 17-18 سال بچه دار شد و حالا چند روزیه متوجه شدن پسر کوچولوشون تومور مغزی داره و بدخیم هم هست... 


[ سه شنبه 91/8/9 ] [ 5:24 عصر ] [ آفتابگردون ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

وقتی تو نیستی بلاتکلیفم مثل گل آفتابگردون در روزهای ابری...اللهم عجل لولیک الفرج...
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 15
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 188274