سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاس و آفتابگردونش
 
آخرین مطالب
لینک دوستان

مسئولیتهام زیاد شده

مسئولیتهاش خیییییییییلی زیاد شده

 

دختر یکی یدونه ی خانواده که دست به سیاه و سفید نمیزد حالا کلا دستش تو کاره... به اندازه ی تمام سالهایی که کار نکرده بود باید کار کنه

و پسر یکی یدونه ی خانواده هم که تا حالا خیلی کارها رو انجام نداده بود و حتی فکر انجام دادنشون رو هم نمیکرد، حالا از صبح زود تا نیمه های شب مشغول کارهاشه تا جایی که چشم هاش بیداری رو تحمل کنن...

 

بیشتر از خودم به فکر این روزهای یاسم... یاس بیشتر کار میکنه و مسئولیت هاش بیشترن و فشارهای بسیار بسیار زیادی از طرف افراد مختلف بهش وارد میشه... سر کار، رئیس و همکارها،پدرها و مادرها و فامیل و دوست و آشنا و ... حتی خود من!

دلم نمیاد اینطوری ببینمش...

دلم میخواد بهش بگم که یه آدم، هر چقدر هم که بزرگ باشه، نمیتونه همه ی آدمها رو اون هم در همه ی زمان ها راضی نگه داره...

دلم میخواد بهش بگم که تلاشهاش و زحماتشو میبینم و قدر تک تک کارهایی که برای آسایش و خوشحال شدن من انجامشون میده رو میدونم...

دلم میخواد بهش بگم که بزرگترین مردان تاریخ همیشه بیشتر از بقیه تحت فشار بودند ولی خودشونو نباختن و حتی جلوی حرفهای سرد و نا امید کننده و تحقیر آمیز "همه" کم نیاوردن...

دلم میخواد بهش بگم حالا که بعد از 7 سال شاخ غولو شکسته نباید کم بیاره! حتی ته دل خودش، هر چند برای یک لحظه ...

دلم میخواد بهش بگم: "عزیزم! اینجا دنیاست... با همه ی سختی های تعریف شده در پس معنای حقیقیش" -میدونید که دنیا از کلمه ی "دنی" به معنای "پست" میاد، تو خود بخوان حدیث مفصلش را!_

دلم میخواد بهش بگم که زندگی چقدررررررررررر میتونه سخت تر از اینها باشه برامون و چقدرررررررررررر سختی هایی ورای تصورمون ممکنه در طول زندگیمون برامون پیش بیاد که نه ربطی به مدرک تحصیلیمون داره و نه جایگاه اجتماعی مون و نه سن مون و نه قدمون و نه وزنمون و نه زمان ازدواجمون و نه میزان دارایی هامون و نه... مگه نه؟ هر کسی یه جور امتحاناتی داره دیگه...

دلم میخواد بهش بگم که برای من اثبات شده ست...

دلم میخواد بهش بگم که اگر از این به بعد بخواد دوباره به نوعی خودش رو به دیگران، به من،حتی به خودش اثبات کنه، اون وقته که هردومون بازنده ایم... -این مورد فلسفه ومعنایی داره که فقط خود یاس میدونه منظورم چیه-

دلم میخواد بهش بگم که چقدر برام ارزش داره...

دلم میخواد بهش بگم نارضایتی های کوچیک و بحث های روزمره لازمه ی زندگی هستند و دلایل بزرگ رو هیچ وقت زیر سوال نمیبرن

دلم میخواد بهش بگم که میدونم خیلی بهتر و بیشتر از من تک تک این کلمات و جملات رو درک کرده و میکنه ومن فقط من باب یاد آوری _اول برای خودم و بعد هم برای او_ نوشتم همه ی این "دلم میخواهد" ها رو!

دلم میخواد خیییییییییییلی باهاش حرف بزنم... اما وقتی که میبینم چقدر خسته ست، وقتی که چشم هاش از خستگی قرمز و خواب آلودن، همه ی این دلم میخواد ها رو در همون دلم save میکنم تا هر وقت که فرصتی بیشتری داشته باشیم برای صحبت کردن... وقتی که یاس هم خسته نباشه.

 

پ.ن1: از اونجایی که از صبح تا اذان مغرب، یاس سرکاره، و از اونجایی که وقتی برمیگرده بسیار بسیار خسته ست و دو سه ساعتی رو که بیداره هم بیشترش صرف کارهای روزمره و دیدن تلویزیون و مطالعه و... میشه، و عملا فرصتی برای گفت و گو نمیمونه، تصمیم گرفتم حرفهامو توی یه نامه بنویسم... اگر وقت و حوصله ی خوندنشو پیدا کنه...

پ.ن2: خدا رو شکر از زندگیم راضیم، از همسرم راضیم و خرده مشکلات این چنینی رو تا زمانی که آدم رو درگیر خودشون نکنن، نقل و نبات زندگی میدونم... امیدوارم یاس هم درگیرشون نشه...

پ.ن3: امروز از صبح آیه الکرسی زیاد خوندم. حس خاصی داشتم. حال جسمانیم هم طور خاصی بود، رفتم دانشگاه. مواظب همه چیز بودم... خودم و اطرافم. انگار قرار بود چیزی بشه. در جابه جا کردنهای جزواتم صدای افتادن چیزی رو شنیدم. خواستم بی محلی کنم و رد شم اما برگشتم و دیدم فلشم افتاده زیر پام. برش داشتم و انگار گم شدنش از سرم رد شد! موقع برگشتن به خونه الکلی الکی گفتم برم دستشویی. رفتم. باز هم خییییییییلی مواظب همه چیز بودم. وسایلم رو با دقت تر از همیشه جاگذاری کردم. دقیقا در لحظه ای که اومدم خارج بشم از اونجا گوشی موبایلم به داخل چاه سقوط کرد! اولین هدیه ی روز زنم بود... تمام اسمس ها و عکس های یک سال گذشته مون توش بود. و همه ی شماره تلفن هایی که باهاشون در ارتباط بودم. در یک لحظه همه ش رفت... جلوی چشم هام... تلاش برای در آوردنش هم بی فایده بود. اصلا انگار دلم میگفت بذار بره! یه حسی بهم میگه باید میرفت... شاید خیری در این قضیه بوده. خدا رو شکر که اتفاقی بدتر از این نیوفتاد... تمام طول روز به این داستان  + + فکر میکردم.

پ.ن4: میخوام یه نظر سنجی کنم ببینم کیا دوست دارن عکس خونه مون رو بذارم؟ البته بعد از اینکه تونستم وسیله ای پیدا کنم که به جای گوشی از دست رفته م بتونه برام عکاسی کنه و usb هم داشته باشه!


[ سه شنبه 91/3/23 ] [ 1:31 صبح ] [ آفتابگردون ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

وقتی تو نیستی بلاتکلیفم مثل گل آفتابگردون در روزهای ابری...اللهم عجل لولیک الفرج...
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 85
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 188344