سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاس و آفتابگردونش
 
آخرین مطالب
لینک دوستان

راستش میخوام یه اعترافی کنم!

بعد از بیش از یک سال که از سن وبلاگ یاس و آفتابگردونش میگذره!

میخوام چیزی رو بگم که تا حالا نگفتم! گفتم ها! اما کم گفتم... و حالا بعد از این مدت تصمیم گرفتم که به لطف خدا در موردش بنویسم...

راستش یک سال پیش، همین موقع ها، که داشتم تند تند وبلاگم رو آپ میکردم و داستان عجیب و غریب آشنایی م با یاس رو مینوشتم، خیلی از دوستان ازم میپرسیدن آخه چرا؟ چرا قبولش کردی؟ مگه در یاس چی وجود داشت؟ و هزاران چرای دیگه که میدونستم و میدونم که در ذهن دوستانم نقش بسته بود و هنوزم شاید هست...

 

میخوام اعتراف کنم که بعد از ازدواج خیلی چیزا عوض شد. یعنی این که میگن ازدواج هندوانه ی در بسته ست! به نوعی واقعا درسته... چون من شخصا سعی کردم چشمام رو کامل باز کنم، مشاوره برم، به نظر خانواده م احترام بذارم و... و حتی با وجود آشنایی طولانی مدتم با یاس، حتی با وجود یک سال در عقد موقت بودنش، با وجود سفرهایی که با هم رفته بودیم، و... الان دارم میبینم که چقدر ریزه کاری باقی مونده بوده!! فکر کنم یاس هم در جنبه هایی موافق باشه با این حرفم... خلاصه که الان واقعا و با تمام وجود میفهمم که لزوم اذن پدر چیه، که چطور میشه که یه دختر خانوم بعد از ازدواجش بهتر میتونه مردها رو بشناسه و این شناخت چه فرقی با شناخت مجرد گونه از جنس مرد داره و...

بگذریم

خلاصه ی حرفم اینه که ویژگی هایی در یاس -و حتی در خودم- وجود داشتند که بعد از ازدواج بهشون پی بردم، بعد از اینکه رسما به عنوان زن و شوهر در جامعه و در مجامع خانوادگی و کاری و... حاضر شدیم.

خب باید اعتراف کنم که کاستی ها و نقص ها و خرده ریز های بسیار غافلگیرمون کردن! اما در کنارش به ویژگی های بسیار مثبتی از شخصیت و قابلیت های هم دیگه پی بردیم!

یه جورایی دلم میخواد که روی کم و کاستی ها خط بطلان بکشم و از این به بعد بیشتر از نکات مثبت و ریزه کاری های خوشایند زندگی مون بگم! -همون طور که اول پست گفتم، حقیقت اینه که تا حالا اونطوری که شایسته بوده در مورد نکات و جنبه های مثبت شخصیت یاس، خانواده ش و زندگی مشترکمون نگفتم که حالا میخوام جبرانش کنم! شاید شما هم متوجه بشید من چرا یاس رو انتخاب کردم و با تمام سختی ها و مشکلات سر راهمون کنارش موندم...

تصمیم دارم از این به بعد مشکلات زندگی رو دست کم بگیرم. میخوام تیره گی هاشو فراموش کنم. دوست دارم هر مساله ی خوشایندی که از این به بعد در اینجا مینویسم، دوستان در نظر داشته باشن که روی ناخوشایندی هم داره که من در حال مبارزه برای نادیده گرفتنش هستم. نمیخوام بعضی از دوستان حس کنن چون نمونه ی این خوشی ها رو نداشتن پس خوشبخت نیستن یا من از اونها خوشبخت ترم! (حدالقل خدا رو شکر که دوستانم در این وب میدونن که زندگی پر فراز و نشیبی داشتیم ما با کلی بالا و پائین...)، نمیخوام دوستان مجردم در انتخاب همسر دچار وسواس و سخت گیری بشن... ولی میخوام براتون بگم، هر چند آسمون زندگی مون تیره میشه گاهی، اما تک ستاره ی زندگی من چطور با نور خودش همه چیز رو برام روشن و دوست داشتنی میکنه...

امیدوارم که مطالبی که از این به بعد در این راستا میخوام بگم به درد زندگی دوستانم هم بخوره، حقیقتش برخی از این نکاتی که زندگیمونو شیرین کرده، برای خودمون هم آموختنی هایی بوده از موفقیت های زن و شوهر های خوشبختی که میشناختیم...

فعلا باید برم، به زودی میام و نظراتتون رو میخونم تا ببینم چقدر موافق هستید به شیوه ی نیمه ی پر لیوان پیش برم!


[ دوشنبه 90/5/24 ] [ 11:36 صبح ] [ آفتابگردون ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

وقتی تو نیستی بلاتکلیفم مثل گل آفتابگردون در روزهای ابری...اللهم عجل لولیک الفرج...
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 40
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 188299