یاس و آفتابگردونش | ||
چه سال عجیبی بود... هنوزم باورم نمیشه که داره تموم میشه! سالی که این وبلاگ تاسیس شد! که با آدم های زیادی آشنا شدم از ابتداش تا انتهاش! که سه عزیز رو از دست دادیم من و یاس... که تجربیات جدیدی داشت برامون که بعد از سالها نتیجه داد تلاش هامون... وااااااااااااااای که چقدر تلاش............ چقدر دلم حرف داره از این سال.......................... سکوت میکنم... فقط امیدوارم آرزم میکنم التماس میکنم به خدا که سال جدید مهربان تر باشه باهامون با همه مون... از همین جا سال نو رو به تک تک دوستان عزیزم تبریک میگم. شرمنده که تک تک نمیتونم پیام تبریک بذارم.
این هم خرگوشهای شیطون و باهوش امسال! :
میشه خواهش کنم که لحظه ی سال تحویل خیلی زیاد خییییییییییییییییلی زیاد دعام کنین؟
پ.ن: از یاس م ممنونم... خییییییییییییلی تلاش کرد امسال... میدونم که از نوشته های من تو این وب زیاد راضی نیست... دوست دارم بدونه که این نوشته ها یه راه تخلیه بوده در سخت ترین روزهای زندگیم تا کنون... برای منی که نوشتن و نویسندگی بخش تفکیک ناپذیر زندگیم بوده و هست... به خدا قسم اگر توان نوشتن نداشتم، خیلی جاها کم میاوردم...... خیلی زود شکسته میشدم...... ولی نوشتن بهم قدرت تحمل میده همیشه... از این بابت خدا رو شکر... امیدوارم همسرم حلالم کنه و به بزرگی خودش خیلی چیزها رو ببخشه... حقیقت اینه که هیچ وقت خوبی مطلق یا بدی مطلق وجود نداره، همیشه نسبتی از این دو در کنار هم هستن، معذرت میخوام اگر حق این نسبت در این جا به جا آورده نشده... امیدوارم همه ی دوستان حلالم کنن، تمام کسانی که تو این یک سال نامی ازشون در این وب برده شده، تمام کسانی که بهشون اشاره شده (هر چند همه ناشناس بود)، در هر حال امیدوارم همگی این آفتابگردون سراپا تقصیر رو ببخشن... همه، به خصوص یاس... پ.ن2: دلم میخواد با ورود به سال جدید، همین طور که خودم طلب حلالیت کردم از همه، سعی کنم همه چیز و همه کس رو ببخشم... چه اونهایی که حلالیت طلبیدن، چه اونهایی که نطلبیدن... برام دعا کنید... پ.ن3: اکنون این منم! آفتابگردانی از خاطره ها! روان به سوی آفتابی که از مشرق سالی نو، طلوع خواهد کرد... اکنون این منم! کوله باری بر دوش... منتظر... امیدوار... با افکاری تا بی نهایت، با برنامه هایی برای 365 روز بکر! اکنون دفترچه ای از خاطرات سفید سومین دهه از زندگیم در پیش... این 3650 روز، مهم ترین اتفاقات زندگیم را رقم خواهد زد آیا؟! آیا تا پایان این دهه، مهلت زیستن، تنفس، عشق ورزیدن و عشق دیدن خواهم داشت؟ آیا در پایان، به اهدافی که در ذهن دارم خواهم رسید؟ آیا در پایان، افتخار خواهم کرد به روزهای طی شده؟ آیا.... و آیا... و آیا... چه خوبست امید! نشاط! و آرزوهایی که امید بخش اند... چه خوبست حس نابی که این دهه، بیش از تمام گذشته ی تاریخ حس میشود، نزدیکی ظهور منجی بشر... چه میشود اگر... خدایا! ... ..... ........ ............ ................. ....................... الههم عجل لولیک الفرج... [ شنبه 89/12/28 ] [ 3:29 عصر ] [ آفتابگردون ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |