یاس و آفتابگردونش | ||
سلام... نمیخواستم به این زودی بنویسم! اما یه داستان خیلی جالب به تورم خورد که دلم نیومد ننویسم... خیلی مهمه این مساله... بخونید و خودتون قضاوت کنید... داستان از این قراره که یه بار زن یکی از شاگردان شیخ رجب علی خیاط (ایشون یکی از عرفا و بزرگان زمان ماست، پیشنهاد میکنم حتما حتما کتاب "کیمیای محبت" رو که داستان زندگی ایشون هست بخونید. به خدا خوندنش سعادت میخواد... کتاب کوچیکه و کم حجمه اما میتونه زندگی ها رو تغییر بده...) به شوهرش (که شاگرد شیخ رجب علی بوده) میگه که من تا حالا با هیچ کس جز تو نبودم و به تو وفادار بودم و هیچ گناهی قبل از ازدواج نکردم. شوهرش که همون شاگرد رجب علی خیاط باشه هم به زنش میگه خب منم هیچ گناهی در رابطه با هیچ زنی نکردم و جز تو با کسی نبودم.
(این جا رجب علی به شاگردش میگه مطمئن باش زنت هیچ گناهی نمیکنه و هیچ مردی مزاحمش نمیشه و فقط موقع اومدن به خونه یه پسر بچه خیره بهش نگاه میکنه ولی تو این موضوع رو به زنت نگو تا اینکه به خونه برگرده.)
زنش از خونه بیرون میره و شب که برمیگرده شوهر به زنش میگه امروز تو هیچ گناهی نکردی و هیچ مردی مزاحم تو نشد فقط یه پسر بچه موقع اومدن به خونه بهت خیره نگاه کرد.
ولی چون تو هیچ گناهی در رابطه با هیچ زنی نکردی تاثیر گناه نکردن تو باعث شده هیچ کس نسبت به زن تو هم گناهی انجام نده و زن تو با اینکه یه روز از صبح تا شب بیرون رفته ولی هیچ کس موقعیت گناهو براش به وجود نیاورده ........!
من وقتی این داستانو شنیدم یاد فیلم انعکاس افتادم فیلمی که توش برای زن و شوهر موقعیت خیانت پیش میاد ولی هیچ کس به دیگری خیانت نمیکنه یعنی انعکاس رفتار زن و شوهر نسبت به هم!
راستش خود من تو زمان نوجوانی و اوایل جوانیم خیلی در مورد جنس مخالف خودم رو محدود کردم حتی در ارتباط با یاس که قصد ازدواج داشتیم ! ان شاالله که از این به بعد هم...(البته با عرض شرمندگی گناهان دیگه رو فعلا بی خیال! که هر کس خودش میدونه چه جور بنده ای برای خدا بوده...)...
یادمه یه جمله توی کتاب دین و زندگی دبیرستانم بود که در اون سالهای حساس خیلی رو من تاثیر داشت... یه جمله ی کوتاه بود اما کار خودش رو کرد... اون جمله این بود: طوری زندگی کن و جوونیت رو سپری کن که وقتی ازدواج کردی بتونی با افتخار در مورد گذشته ت با همسرت صحبت کنی و بتونی بهش بگی که خودت رو برای اون پاک نگه داشتی.... حالا یه سوال! متاهل ها با شواهد عینی میتونن بهش جواب بدن... و مجردها هم (که این سوال بیشتر خطاب بهشونه) خیلی دوست دارم بدونم که واقعا نظرشون چیه! آیا برای شما مهمه که همسر پاک نصیبتون بشه؟ یا اینکه براتون فرقی نداره؟ اگه مهمه آیا خودتونو براش پاک نگه داشتید؟ (به این سوال میتونید تو دل خودتون جواب بدید... ولی حتما جواب بدید!)
(یه داستانی هم هست به اسم "ماجرای ازدواج من و زهرای صبورم" که تا حدی به موضوع این پست مربوط میشه که وبلاگشون تو پیوند ها هستش...)
پ.ن1: این جمعه ها که ختم به مختار می شود .. بدجور دلم طالب دیدار میشود .. ای منتقم بیا که به عالم خبر دهیم .. شیعه عزیز است و جز او خوار میشود ... پ.ن2: امشب تو سریال مختار ماجرای "وهب" رو نشون داد..... واقعا نتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم...... از خودم خجالت کشیدم..... همسر و مادر وهب چقدر زیبا و چقدر با اقتدار عزیزشون رو به همراهی اباعبدالله میفرستن... چه خوب پشتیبانیش میکنن و... ما چی؟ من چی؟ ....... یادمه سال آخر دبیرستان که بودم یه دفترچه ی خاطرات داشتم که دنیام بود... توش جمله های زیبایی که میشنیدم و یا به ذهنم میرسید رو هم مینوشتم... یه بار یه جمله به ذهنم رسید که خیلی دوستش داشتم و دارم، اما انگار مدتها بود فراموشم شده بود! امشب ماجرای وهب دوباره این جمله رو برام تداعی کرد.... اون جمله این بود: اگر حاضری از همه ی زندگیت برای خدا بگذری ، چطور حاضر نیستی به خاطر خدا از چیزی تو زندگیت بگذری؟... (بیشتر منظور گناهان حتی ریزتریشون...) (یه پرانتز هم اینجا بدم که گذشت خیلی خوبه اما خیلی باید حواسمون باشه جایی که گذشت میکنیم به خاطر گذشت ما حق کس دیگه ای ضایع نشه! شنیدین که میگن چراغی که به خانه رواست به منزل حرام است؟! خیلی وقت ها آدم ها کار خیر و یا گذشت و فداکاری ای رو میخوان انجام بدن اما غافل از اینکه حق کس دیگه ای در این میون ضایع میشه...اتفاقا چند وقت پیش یه ماجرای بسیار عجیب در این مورد شنیدم که ان شا الله اگر عمری بود در آینده یا اینجا یا تو وب قبلی یه پست در موردش میذارم!) پ.ن3: احتمالا تا یه مدتی پست جدید نمیذارم... التماس دعای فراوون... شب اربعین... 28 صفر... ما رو یادتون نره... [ جمعه 89/11/1 ] [ 11:55 عصر ] [ آفتابگردون ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |