یاس و آفتابگردونش | ||
صد حیف از این بساط که برچیده میشود...
پ.ن1: به قول عزیزی:"زین پس وای بر ما که شیاطینِ در بند آزاد میشوند..." پ.ن2: در قنوت با شکوه نماز عید فطرتان یادمان کنید و دعایمان... [ شنبه 91/5/28 ] [ 3:37 عصر ] [ آفتابگردون ]
[ نظرات () ]
گاهی وقت ها کلی مینویسی تایپ میکنی! -آن هم به بدبختی! با کیبوردی که علائم فارسی ندارد!- و ته دلت شک میکنی که آیا نوشتن اینها درست بوده یا نه ته دلت از خدا شرم داری که نکند نباید بگویم که نکند نگفتنش و ننوشتنش بهتر باشد بعد دقیقا در لحظه ی آخر کامپیوترت هنگ میکند و همه چیز در یک ثانیه میپرد! در اینجاست که حس میکنی نباید آن چیزها را مینوشتی! حس میکنی شاید خدا میخواسته چیزهایی در تو هنوز هم راز باشد... و با خودت میگویی: شاید وقتی دیگر...
پ.ن: شما هم این حس رو تجربه کردید؟ [ سه شنبه 91/5/24 ] [ 4:18 عصر ] [ آفتابگردون ]
[ نظرات () ]
قصد راننده که مسافر کشی باشد، پایش را چنان روی گاز میگذارد که گویی خیابان های شهر را با پیست مسابقات فرمول یک کاملا اشتباه گرفته! وقتی که همه ی مسافران پیاده میشوند، و فقط تو میمانی،آقای فرمول یک میشود ساربان! و شترش را تا جای ممکن آهسته تر میراند! تا فرصت بیشتری برای دید زدن و یا -به اصطلاح عده ای- مخ زدن! و..... داشته باشد!
پ.ن: دم اون مردای چشم پاکی گرم که تو هر شغل و محیطی -یکیش رانندگی- همه ی تلاششون رو میکنن که حدود کاملا حفظ بشه و زن و دختر مردم در آرامش باشن... [ یکشنبه 91/5/8 ] [ 3:38 عصر ] [ آفتابگردون ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |