یاس و آفتابگردونش | ||
یکمی در پاسخ به این سوال سر در گمم! دیدین یا شنیدین یا خوندین زندگی افرادی رو که که آدم های چندان سالمی نبودند ولی عاقبت به خیر شدند یا برعکس، کسانی که خییییییییییلی هم عابد و زاهد بودند ولی از عرش به فرش و زیر فرش! کله پا شدند؟!
البته بیشتر آدم های دنیا در تضاد و مقابله و جنگ بین خوبی و بدی، حق و نا حق، خطا و صواب هستند...
به نظر شما با هر گروه از این آدما چطور باید رفتار کرد؟ با گروهی که گذشته ی خوبی داشتند و دارن از راه به در میرن یا اونهایی که گذشته ی بدی داشتند و دارن تلاش میکنن به راه بیان
به نظرتون کسی که گذشته ی بدی داشته، چقدر میتونه مبارزه کنه با اون گذشته؟ با یادگارهای اون زمان؟ دوستانش، احیانا خانواده ش و کلا جوی که داشته و هنوز هم هست... و فقط خودشه که میخواد تغییر کنه و نه هیچ کدوم از اطرافیانش. فقط میدونم کار سختیه! خییییییییلی سخت! میدونم چنین کسی اگر موفق بشه خییییییییییییلی اجر داره، خیلی بیشتر از کسانی که محیط برای خوب بودنشون محیا بوده و هست... ولی آیا میشه؟ نمیشه؟
یادمه یه متن کوتاه تو کتاب دین و زندگی دبیرستانمون بود که میگفت:
در کجای راهی؟ بازنده و تسلیم شیطان؟ پیروز این مبارزه ی سخت؟ یا هنوز در میدانی و جنگ ادامه داره؟ پس خوب مبارزه کن و کم نیار!
متن جالبی بود برام و اون زمان خیلی منو درگیر خودش کرد! شما رو نمیدونم!
پ.ن: کاش اسیر و گرفتار موش دووندن های ابلیس نشیم! کاش خرده ریز گناهانی که در نظرمون آراسته و لذت بخش جلوه میده، کاش قبحی که از گناهان خرد و کوچک برامون میریزه و ناچیز و بی اهمیت جلوه شون میده، فریبمون نده که هر چی فکر میکنم، هر چی تجربه دارم تو زندگی خودم و اطرافیان، بهم میگه: سرآغاز کبیرترین گناهان صغیرترین ها هستند... پ.ن2: برامون دعا کنید... براتون دعا میکنیم! پ.ن3: یا مَن یَقبَلُ عُذرَ التّائبینْ
راستی! امروز جمعه ست! به قول یکی از دوستان: جمعهها بیشتر میخوابیم. این است حکایت روز تو! ... [ جمعه 90/6/25 ] [ 2:17 عصر ] [ آفتابگردون ]
[ نظرات () ]
تا حالا تجربه ش کردین؟ پیاده روی رو میگم! البته منظورم مسیرهای طولانیه و با یک همراه خوب که اونقدر گرم صحبت کردن باهاش بشید که فراموش کنید چند فرسخ پیمودید! طی دو سه سال اخیر زیاد تجربه ش کردم و مسلما 90% با یاس هم در هزینه ها صرفه جویی میشه هم برای عده ای نوعی ورزش سبکه و هم... و هم اینکه فکر میکنم برای زن و شوهرها چیز خوبی باشه! دیشب یه مسیر طولانی رو با یاس پیمودیم مثل بیشتر وقت ها داشتم آدامس میجویدم! یاس بی مقدمه گفت: یه آدامس جدید پیدا کردم! "آدامس ذکر" منم که همیشه از چیزهای جدید و جالب استقبال میکنم، از طرفی هم میدونم که یاس الکی از چیزی تعریف نمیکنه،گوشهام تیز شد که آدامس جدید رو تجربه کنم حدس زدم تو مغازه ای دیده باشه یا همکارانش سر کار بهش تعارف کرده باشن بعدش فکر کردم شاید توی اینترنت دیده باشه، لابلای همین تبلیغاتی که هوارتا هوارتا میان به ایمیل هامون! منتظر شدم بیشتر توضیح بده دیدم انگاری این آدامسه خیلی عجیبه! یاس حرفهایی میزد که به ماهیت ادامس شباهتی نداشت! داشت میگفت که چطور میشه آدم تو مسیر رفت و آمدهاش، حین انجام کارهایی که نیاز به تمرکز صد در صد ندارن و... صلوات بفرسته و تسبیحات مختلف بگه. اونم به این شکل که تو ذهنش،اعداد بزرگ رو، مثلا 200 تا صلوات رو 5 تا 5 تا یا 10 تا 10 تا تقسیم بندی کنه و بفرسته، بدون نیاز به تسبیح! طوری که بعد از یه مدت ذهن عادت میکنه به این کار و بدون نیاز به شمارش دقیق تعداد اذکار، میتونه از روی زمان بندیهایی که ملکه ی ذهن شدن، حدس بزنه که مثلا الان تعداد صلوات ها 5 تا شد یا 10 تا یا... کم کم دوزاریم افتاد! پس آدامس ذکر این بود! به قول یاس: موقع گفتن اذکار جنبش مختصر دهان مثل زمان جویدن آدامس میشه. با این تفاوت که آدامس شیء خارجی بی مصرفیه که آخرش دور انداخته میشه، ولی این آدامس تاثیر مثبتش مستقیم بر میگرده به جسم و روح! از طرز تفکر شوهرم خیلی خوشم اومد... اینکه به چه چیزهایی اهمیت میده و چه قدر راحت از کنار بی اهمیت ها میگذره از اینکه چقدر خوب میتونه از فرصت هاش بهترین بهره ها رو ببره از اینکه به فکر رشد معنوی من هم بوده و داره اینقدر خوب و ملایم بهم یاد میده چنین چیزهایی رو... آخرش هم فهمیدم که اصطلاح "آدامس ذکر" برگرفته از خلاقیت ذهن خودش بوده!
خلاصه خیلی بهم خوش گذشت! چون همقدمم همسرم بود اونهم همسری که در طی مسیر، با صحبت هاش حال معنوی ام رو عوض کرد...
[ پنج شنبه 90/6/17 ] [ 1:57 عصر ] [ آفتابگردون ]
[ نظرات () ]
شب آخر چقدر عرفانیست... چشم هایم عجیب بارانیست... عطر جنت تمام شد! افسوس... آخرین لحظه های مهمانیست...
گرچه این ماه رمضان به دلایلی برام خییییییییییلی سخت گذشت، اما دوست ندارم تموم بشه... من عاااااااااشق ماه رمضانم... دوست ندارم حال و هوای ماه مبارک از زندگیم بره، برکات معنویشو دوست دارم... میترسم بره و با رفتنش پاکی دلها رم ببره، تاثیر دعاها رم ببره، توبه ها رو بشکونه، نور چهره ها رو کم کنه، قرآن خوندن ها به رمضان سال بعد سپرده بشن، مناجات ها و همدیگه رو دعا کردن ها تعطیل شن، نمازها بی رنگ شن، و سحرگاه تنها شه... آخه یک ماه تمام، سحر کلی مهمون داشته، کلی آدم بیدار بودن، سحری میخوردن و دعا میکردن و نمازهای صبح اول وقت خونده میشدن... حالا هیچ فکر کردید سحرها چقدرررررررررر تنها میشن؟ باز همه خواب، نمازها قضا، دعاها تمام... خوشا به سعادت اونهایی که بهره بردن از این رمضان... یه جورایی اصلا از خودم راضی نیستم... از چشمه ی رمضان سیراب نشدم و داره میره... داره تموم میشه....... خوشا به سعادت اونهایی که هم بهره بردن و هم نورانیت چهره هاشونو، پاکی روح و جانشونو و سلامت افکار و عقایدشون رو بعد از این هم حفظ میکنن... نشه که قطع بشه این کرامات و فضایل... نشه که سپرده بشه به رمضان دیگری که معلوم نیست عمرمون بهش برسه یا نه... در هر حال عید رمضان در پیشه... همون شعر معروفی که میگه: عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت....... صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت.......
چند سال پیش که کوچکتر بودم و پاکی دلم بیشتر بود، صبح روز عید فطری که داشتم با پدرم میرفتم مصلی تهران برای اقامه ی نماز عید، تو راه، وقتی مردم رو دیدم که چطوری دارن یکپارچه میرن به سمت مصلی، حال معنوی شون دگرگونم کرد، یک لحظه به فکرم رسید:چقدر شبیه روز قیامت میتونه باشه! این همه انسان! یکپارچه! اومدن که تکلیفشون معلوم شه! اومدن که به میزان عملشون پاداش بگیرن، عیدی بگیرن... چند وقت بعدش حدیثی به چشمم خورد: در روایت است که على (ع) در یک روز فطرى در خطبهاى کهخواند ، خطاب به مردم فرمود:
همچنین: امام مجتبى (ع) روز عید فطر، به عدهاى برخورد که به خنده و بازىمشغول بودند.به همراهان خویش فرمود : خداوند، رمضان را ، میدانى براى مسابقه و دستیابى به رحمت و رضوان خویش قرار داده بود، کهعدهاى پیش تاخته و بردند، عدهاى هم عقب مانده و باختند. شگفت از آنکه در این روز پاداش ،به خنده و بازى مشغول است...
سر نماز عید فطر، اگر قابل دونستید و اگر یادتون بود، آفتابگردونی رو که محتاج آفتابه، حسابی دعاش کنید...
پ.ن: نماز عید فطر
[ سه شنبه 90/6/8 ] [ 4:55 عصر ] [ آفتابگردون ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |