سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاس و آفتابگردونش
 
آخرین مطالب
لینک دوستان

امسال خواست خدا این بود که در آخرین روز تابستان همه ی تدریس هایم را کنسل کنم...

دلم گرفته...

بعد از 17-18 سالی که آغاز هر پائیز قند توی دلم آب میکرد (چه تحصیل و چه تدریس) امسال حتی نمیتونم برم دم در یک مدرسه و ساعتی رو به تماشای شور و شوق اول مهر بگذرونم... (کاری که از 3-4 سالگی،اون زمان که هنوز سنم به رفتن به مدرسه نمیرسید انجام میدادم...)

عشقه دیگه! با این اوصاف حق دارم دلم گرفته باشه؟

 

*پ.ن: دیشب در مرور خاطرات سالهای مدرسه، علاوه بر نوستالژیهای خاص دهه شصتیها! از جلد کتاب و دفترهامون گرفته تا لی لی بازیهای زنگهای تفریح که آغشته به بوی نارنگیهای تغذیه مون بودن! یه نکته ی جالب یادم اومد، اونم اینکه اون سالها اونقدر در مورد احترام به بابای مدرسه خوب فرهنگ سازی شده بود که ما احترامی رو که براشون قائل بودیم به مدیر مدرسه نمیزاشتیم!!پوزخند

به نظرتون فرهنگ سازیها برای دهه هشتادیها و دهه نودیها از کجا سرچشمه میگیره؟؟؟

 

بعدا نوشت: اکنون اول مهر است و پنجره ی اتاقی که در آن بستری هستم رو به حیاط یک مدرسه دخترانه باز میشود... شور و شوق بچه ها و صدای سخنرانی خانم مدیر را به خوبی میبینم و میشنوم... عهد چندین ساله ام نشکست! خدا را شکر... هرچند حسابی هوایی شده ام!!


[ یکشنبه 92/6/31 ] [ 11:52 صبح ] [ آفتابگردون ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

وقتی تو نیستی بلاتکلیفم مثل گل آفتابگردون در روزهای ابری...اللهم عجل لولیک الفرج...
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 17
کل بازدیدها: 185549