• وبلاگ : ياس و آفتابگردونش
  • يادداشت : رضايت همسر
  • نظرات : 7 خصوصي ، 15 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + فاطمه 
    سلام خانومي .بعد کلي منم موفق به ديدارت شدم! فقط عيبش اين بود که از بس دوستات دورو برت بودن جرئت نکردم حرفي بزنم!! گفته بودي که اونا نمي دونن! منم ترجيح دادم که سکوت کنم که يه وقت کسي نفهمه!! معلوم که دختر پر شوري هستي ولي! اونقدر اون روز تو خودت بودي که يه جوري با سکوتت داد مي زدي!! مثل يه خواهر بزرگ تر خيلي نگرانت شدم و هستم!! کاش هيچ وقت با ياس اشنا نمي شدي که اين جوري اذيت بشي!! مامان بابات چقدر با ديدن اين حاله تو ناراحت مي شنو دلشون پر خون مي شه خدا مي دونه! از ته دل برات دعا مي کنم که مشکلت حل بشه! خانومي اگه ياس بخواد خودش بياد که با اين وضعي که کن از تو ديدم راه پندان بديم نيست!! ولي حواست به سري چيزا باشه ها!! فردا روز وقتي عروسي دوستاتو افراد فاميلتونو ببيني و رابطه ي مادر شوهر . پدر شوهر با عروس و مجلس عروسي و احترامي که براي عروس تازه واردشون مي زارن! اون وقت دلت پر خون مي شه حسرت مي خوري که چرا تو اين عزت و احترامو براشون نداشتي! و خود اين يه سري مشکلات تو زندگيت مياره و سر اين موضوع با ياس هم ممکنه دعوات بشه! اينم يادت نره که! ياس تنها پسر پدر و مادرشه پس از سر تکليف هم که شده به سمت اونا بر مي گرده ! و اين باعث مي شه به مرور حرف هاي اونا روي ياس تاثير بذاره! ( اين بحث بعد از ازدواجه که به تو رسيده! ) ببين تاب تحمل اين مشکلات رو داري؟؟ فقط دعا مي کنم که پدر ومادر يس کوتاه بيان و همين عيد فطر بيا خواستگاريت و همه پي با خوبيو خوشي تموم بشه.
    پاسخ

    سلام عزيز... ممنون... :((